خاطره 5 روز اول به دنيا اومدن عرشياي عزيزم
از زماني كه شما به دنيا اومدي تا فردا شبش من يك لحظه هم نخوابيدم و فقط نگاهت كردم تا ساعت 4 بعداز ظهر كه ساعت ملاقات بود و بابا سيروس ، عموحسين و خاله معصومه ، دايي محمدعلي و دايي محمد حسين ،خاله ندا و ليلا خانوم (دوست مامان شمسي) اومدن. اتاق پر بود از سبدهاي گلي كه براي شما آورده بودن.وقتي مرخص شديم و مي رفتيم خونه بارون شديدي مي باريد طوري كه حتي گوسفند رو فرداش قربوني كرديم. فرداش هم مامان دلشاد، بابا بزرگ،عموحاتم و زن عمو سهيلا هم اومدن.شبهاي اول كه هنوز بچه داري بلد نبودم خيلي برام سخت بود.من و مامان شمسي شيفتي تا صبح بيدار بوديم. يك آينه بزرگ گذاشته بودم بالاي سرم و هر بار كه بالا مي گرفتمت كه بادگلو بزني با اون صورتت رو نگاه مي كر...
نویسنده :
مامان مريم
10:37